سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غم دنیا رو دوشمه....

سلام ..

وای بازم آپ نبودم...

اما این بار اومدم با یه دل تنگ ..

واسه تو ...بخدا دلم برات یه ذره شده!!

اما نمیدونم چرا اصلا نمیتونم بات تماس بگیرم!!

شاید چون  با شنیدن صدای معصومت بغض میکنم، شاید هم احساس میکنم مزاحمم ...

گرچه که بارها بهم گفتی اگر مزاحم باشم بهم میگی!!!

این چند روز گیر امتحانهای میان ترم  و تصحیح برگه ها بودم..

اوه یادم میفته  به خودم ...چه خط زشتی!!! چه حرصی میخوردن این معلم ها!!!

گفتم معلم!!

هفته پیش روز و هفته  معلم بودا!!!

قابل تو جه بعضیااااااااا....

به تمام اساتید و معلم های عزیزم با یک دنیا عشق(حتی اونایی که انداختنم) تبریک میگم.

البته من به اونایی که شمارشونو دادشتم اس ام اس دادم!!

خوشحالم که دیدمت هر چند کم بود!

ما به اونم قانع اییم!!

راستی آبادان منطقه آزاد شدا...اوه پسر بیا ببین چه ماشینایی ی ی ی...

و البته موتورهایی ی ی ی

امروز آنت بهم تلید...

آنت یکی از دوستای کارشناسیمه!

میدونی گاهی اصلا به یاد بعضی ها نیستی   ... اما وقتی عکس یا تماسی ازشون میبینی به این نتیجه میرسی که چقدر دلت براشون تنگ شده!!!

مثل من!! دلم واسه همه ی دوستام تنگ شده!!

حتی از اونهایی که ضربه خوردم!!!

سارا...مریم..(هم خونه ایی های عزیزم)البته خیلی اذیتم کردن- گفتم عزیزم چون واقعا دلم براشون تنگ شده-

شنیدم بعضی از دوستام ازدواج کردن ...عقد و نامزد واصل  شیرینیش به اینه که با عزیزاشون وصلت کردن.

یک ازدواج با عشق و علاقه!

آه دایه...پیر شدیم رفت کسی به مون نگفت ننه!!! 

فردا یه قرار مهم با  معاون شهردار دارم!!!

  اوه اوه...

میشناسمش ها

هی گفتن بچسب بش من از ریختش خوشم نیومد!!

پسره خوب پیشرفت کردا!!  حسودم نه؟؟!!!

ای بابا ....

فعلا باید بگم که

همه چی آرومه.....

اینو تقدیم میکنم با تمام احساسم به عزیزم...(صاحب این گلخونه ی کوچیک)

دارم اینو گوش میدم و کمی باش قر میدم و همچنین مینویسم.

دلم برایت تنگ شده!! خ ی ل ی ز ی ا د

مواظب خودت باش.

و در آخر:

الهی به لبهایمان مهری از سکوت زن تا نگوییم آنچه که میشکند قلبهای عاشق را!! و بر قلبهای شکسته مان ، سازی  از صبر الهیت بنواز تا شکیبا باشیم و استوار.

آمین


نوشته شده در جمعه 89/2/24ساعت 6:39 عصر توسط رز نظرات ( ) |

امروز با کلی خوشحالی از خواب بیدار شدم.

بابا بالاخره با وکالت من موافقت کرد...دیگه از امروز صبحا نباید بخوابم....

دیگه هفته ماله خودمه...الان رامهرمزم،خونه ی مادر بزرگه هزار تا قصه داره...

خیلی از جاده خسته شدم ...یا آبادان یا رامهرمز یا ...

فردا هم مسجد سلیمان

خوزستان رو سبز کردم با قدومم نه؟؟؟؟؟

البته فردا با ماریا میرم.

خوب بگذریم.

از دلتنگیم بگم....از مسافری که رفته شمال بازم منو نبرده ه ه ه ه ه ه ه ه ...

از یه حس غریب که بازم ای داد بی داد....

یه آه بلند که آخه خدا این چه رسمیه این روزگار داره؟؟؟

5شنبه با یکی از همکلاسیام رفتم دانشگاه،دلش گرفته بود آهنگ های غمگین مرجان رو گوش میداد گفتم چی شده؟

گفت دوست دخترش رو با صمیمی ترین دوستش تو سان سیتی دیده که ای داد اونم در چه حال؟!!!!

سان سیتی یه کافی شاپه تو اهواز که به نظرم محل تخلیه روانی جونامون...اه

یه زمانی به پسر ها میگفتن سیگار نکش و کلا کافی شاپا دونفره بودن (دختر پسری)الان فقط دختر میبینیو یه عالمه دود...

خلاصه کاردش میزدی این همکلاسی ما خونش در نمیومد!!

همکلاسیم فوق العاده آروم و متینه(دوست داداش رضامم هست)اینو گفتم که نپرسی چرا من باش رفتم؟!!

خلاصه اینکه منم کلی واسش دپ شدم.

میدونی خیلی خسته شدم از بس همه جا از خیانت و نا مردی شنیدم.

خسته شدم از بس همه جا  گفتن دوست پسرم ولم کرد...دوست دخترم  بهم خیانت کرد..

اصلا یه وقتایی به این فکر میکنم چرا خدا گفت با نامحرم نگپیدو از این جور حرفا...

چون ته ته این حرفا غصه و درده!!!

یه روز میشه ما خودمون دوستی با غیر هم جنس و رو واسه خودمون حرام میکنیم و شاید این بهترین کار باشه...

همش میگیم اعتماد نداریم اما باز هم میخوایم امتحان کنیم خوب آخه این روزا همه واسه خودشون یه پا دل شکستن...تو هم بخوای امتحان کنی اونا از ریسمون سیاه و سفید میترسن واسه همین تو امتحان تو رد میشن!!

متوجهی که منظورم چیه؟؟؟

من که دیگه اون دل صاف مهربون نیستم(این یه اعترافه)

الان بر عکس اینکه میگن سن ازدواج بالا رفته سن تمام گناه ها و خلاف ها اومده پایین و تمام عرف هایی که قانون خانواده و اجتماع قبولش داشت با سهل انگاری نسل ما از بین رفته!!!

میگم نسل ما آخه بابا مامانامون که ریلکس بودن و هر وقت از قدیم میگن ،میگن ما در عین آزادی احترام به اصول اخلاقی و خانواده واسمون مهم بوده اما ما واسمون سخت ترین دوران بود..

حالا خود من یکیش تا داییم میاد به دختره 11 سالش گیر بده که چرا اینجوری میری بیرون به داییم میگم دایی جامعه عوض شده و باز هم یه کل کل نا به جای منو دختر داییام با بزرگترا...که شما خودتون عشق دنیا رو کردید حالا نوبت ماست چرا نمیدارید...

ولی اصلش اینه که اونا موهاشون و تو آسیاب که سفید نکردن.!!!!

و میدونن که راهی که ما میریم راه دل شکستگیه!!!

من که الان به کوچیکترای خودم میگم جز خودت به کسی بها نده حتی برای چند لحظه لذت و یه آارمش که دروغه!

آخه مگه دیگه رابظه ایی همراه با آرامش هم مونده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همش خیانت...

ای بابا..

در آخر:

بار الها قلبهای زخمیه آلوده به عشق نا فرجاممان را امانی ده تا با آرامش یادی از عشق تو کنیم..

آمین 


نوشته شده در شنبه 89/1/28ساعت 3:23 عصر توسط رز نظرات ( ) |

 شراب میدهند هان دو دست را سبو بگیر  

   دو دست را بلند کن ؛ بلند شو وضو بگیر

 سبو وضو گرفته با شراب سرخ چشم تو   

   وضو گرفته با گلاب ناب سرخ چشم تو

 طلوع دفع شمس را به صبح من غزل بگو 

  دوبیت از شکر بخوان، سه مصرع از عسل بگو

 بیا و سرمه ای به سایه های پلک شب بکش 

  و سرخی انار را به لب بزن به لب بکش

 عبیرو عود و مشک را سپند دانه دانه کن 

  چراغ باغ داغ را تجلی جوانه کن 

   به احترام روی او قیام کن قیام کن  

 در آسمان ترین زمین ستاره زد ،سلام کن

"از طرف کامران"


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/26ساعت 4:39 صبح توسط رز نظرات ( ) |

از دل افروز ترین روز جهان،

خاطره ای با من هست.

به شما ارزانی :

 

سحری بود و هنوز،

گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود .

گل یاس،

عشق در جان هوا ریخته بود .

من به دیدار سحر می رفتم

نفسم با نفس یاس درآمیخته بود .

***

می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : (( های !

 بسرای ای دل شیدا، بسرای .

این دل افروزترین روز جهان را بنگر !

تو دلاویز ترین شعر جهان را بسرای !

 

آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،

روح درجسم جهان ریخته اند،

شور و شوق تو برانگیخته اند،

تو هم ای مرغک تنها، بسرای !

 

همه درهای رهائی بسته ست،

تا گشائی به نسیم سخنی، پنجرهای را، بسرای !

بسرای ... ))

 

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم !

***

در افق، پشت سرا پرده نور

باغ های گل سرخ،

شاخه گسترده به مهر،

غنچه آورده به ناز،

دم به دم از نفس باد سحر؛

غنچه ها می شد باز .

 

غنچه ها می رسد باز،

باغ های گل سرخ،

باغ های گل سرخ،

یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست !
چون گل افشانی لبخند تو،

در لحظه شیرین شکفتن !

خورشید !

چه فروغی به جهان می بخشید !

چه شکوهی ... !

همه عالم به تماشا برخاست !

 

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم !

***

دو کبوتر در اوج،

بال در بال گذر می کردند .

 

دو صنوبر در باغ،

سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند .

مرغ دریائی، با جفت خود، از ساحل دور

رو نهادند به دروازه نور ...

 

چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق،

در سرا پرده دل

غنچه ای می پرورد،

- هدیه ای می آورد -

برگ هایش کم کم باز شدند !

برگ ها باز شدند :

ـ « ... یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش !

با شکوفائی خورشید و ،

گل افشانی لبخند تو،

آراستمش !

تار و پودش را از خوبی و مهر،

خوشتر از تافته یاس و سحربافته ام :

(( دوستت دارم )) را

من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام !

***

 این گل سرخ من است !

دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق،

که بری خانه دشمن !

که فشانی بر دوست !

راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست !

 

در دل مردم عالم، به خدا،

نور خواهد پاشید،

روح خواهد بخشید . »

 

تو هم، ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو !

این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت،

نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو !

« دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس !

« دوستت دارم » را با من بسیار بگو !


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/26ساعت 4:23 صبح توسط رز نظرات ( ) |

شب ها که دریا، می کوفت سر را

بر سنگ ساحل، چون سوگواران؛

***

شب ها که می خواند، آن مرغ دلتنگ،

تنهاتر از ماه، بر شاخساران؛

***

شب ها که می ریخت، خون شقایق،

از خنجر ماه، بر سبزه زاران؛

***

شب ها که می سوخت، چون اخگر سرخ

در پای آتش، دل های یاران؛

***

شب ها که بودیم، در غربت دشت

بوی سحر را، چشم انتظاران؛

***

شب ها که غمناک، با آتش دل،

ره می سپردیم، در زیر باران؛

غمگین تر از ما، هرگز نمی دید

چشم ستاره، در روزگاران !

***

ای صبح روشن ! چشم و دل من

روی خوشت را آئینه داران !

بازآ که پر کرد، چون خنده تو

آفاق شب را، بانگ سواران !

***********

مشیری


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/26ساعت 3:41 صبح توسط رز نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

Design By : Pars Skin