سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غم دنیا رو دوشمه....

صدایت را می خواهم

                تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد

نگاهت را می خواهم

                تا روشنی چشمهای خسته ام باشد

 وجودت را می خواهم

                تا گرمای قندیل آغوشم باشد

خیالت را می خواهم

                تا خاطره لحظه های فراموشم باشد

دستها یت را می خواهم

               تا نوازشگر بی کسی اشکهایم باشد

 و تنها خنده هایت را می خواهم

             تا مرحم کهنه زخمهای زندگی ام  باشد

 آری تنها تو را می خواهم
نوشته شده در دوشنبه 88/7/13ساعت 3:38 عصر توسط رز نظرات ( ) |

من در اعماق کدامین افسانه روییده ام

که لحظه هایم چنین به بوی تو آغشته اند!

تو از خواب کدامین ستاره می آیی?

که خواهش دستانت مرا به خود نمی خوانند!

نه? چاره ای دیگر باید

اعتیاد من به آن چشمها را

"فاصله درمان نمی کند..."


نوشته شده در دوشنبه 88/7/13ساعت 3:31 عصر توسط رز نظرات ( ) |

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچون روزان دگر
سایه ای زامروزها دیروزها
و دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد و درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد میارم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خاک می خواند مرا هردم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند


نوشته شده در دوشنبه 88/7/13ساعت 3:14 عصر توسط رز نظرات ( ) |

 

 

ناتوانی دستای خالی از همه جا پیداست

 

لحظه ها دلگیرندوخدامی داند دلمان تنهاست.

 

بی تفاوتی بعضی آدم ها از دست نوشته هایشان پیداست.

 

پشت این دیوار دردی دیگر است.

 

لحظه ها در پی ثانیه ها درگذرند.

 

من فقط می نالم از تو وخاطره ها...

 

شاید آید روزی که نخواهم بود

 

این بار خورشید برای که می تابد؟

 

میان پنجره و دیدن همیشه فاصله است

 

چرا نگاه نمی کنیم

 

من تکرار لحظه ها را می دانم

 

به همین می نالم که شروع فصلی دیگر است

 

امسال فصل پاییز چگونه می شود

 

کوچه ها دلتنگ...

 

لحظه ها دلگیر...

 

ابر ها در انتظار مهمانی خورشیدند

 

پرندگان شوق به پر زدن ندارند

 

باغ تهی از همه چیز است

 

برگ ها هم دلشان از شاخه گرفته و خسته در اوج سقوط هستند

 

چه بر سرمان خواهد آمد

 

انگار کسی با ما نیست

 

بعد از تو چه کسی جای مارا خواهد گرفت؟

 

هرآنچه را که باید از دست داده باشیم،از دست داده ایم

و

من نگران وبه تو پناه میبرم

 

تو نیز اندیشه ای کن .....

 

یا اندیشه کن

 

یا بگذار هرآنچه می خواهد بر سرمان اید

چرا که دستم به دستهایت نمیرسد

 

 


نوشته شده در دوشنبه 88/7/13ساعت 2:6 عصر توسط رز نظرات ( ) |

 سلام دوستای خوبم...

 این اولین باره که یه وبلاگ دارم....
قبلا نویسندگی کردم اما الان خودم ساختم...به کمک دوست جدیدم(همرنگ دریا)...
اینجا تمام غصه هام و ناراحتیام رو مینویسم ...البته نه همیشه...گاهی وقتا خوشحالیام هم مینویسم ...
امروز 13 مهر...و 6 روز دیگه تولد یکی از دوستای خوبمه..
خوشحالم که جایی برای دردو دل پیدا کردم...هر چی باشه آدم یه جایی واسه حرف زدن میخواد...البته دوستای خوبی واسه شنیدن حرفام دارم...اما دیگه میخوام حرفامو اینجا بذارم...
که یادم باشه چی گفتم...
دوستای گلم لطفا منو با حرفای قشنگتون راهنمایی کنید .....

امیدوارم روزای خوبی با هم داشته باشیم....

ایام به کامتون ...پاینده وسلامت باشید...تنهایه تنها


نوشته شده در دوشنبه 88/7/13ساعت 12:44 عصر توسط رز نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      

Design By : Pars Skin