سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غم دنیا رو دوشمه....

  به نام خدا
سلام وقت همگی دوستای گلم به خیر.
این هفته هفته ی سلامت بود که به دنبال اون تو تمام استانها نمایشگاه برگزار کردند که تو ستان ما هم بودو تو این نمایشگاه هم برو بچه های گل کانون پاک هوای پاک هم غرفه داشتند و برای حمایت از محیط زیست - تبلیغات کاهش مصرف گوشت ََوجلوگیری از دام پروری و طیور و ترویج گیاه خواری رو انجام دادن...
که بدنبال اون دوستان زحمت کشیدن و هر کدوم یه مدل غذای گیاهی اورده بودند و فدای مامان گلم که زحمت کشیدو 4 مدل غذای گیاهی درست کرد.دستت درد نکنه مامانی ..ان شالله جبران میکنم.
وقتی میگی گیاه خواری همه میگن یعنی چی میخوری. حتی مامانم که اون اوایل حتی منو تحویل نمیگرفت...
اما حالا...
خلاصه بگم خدمتتون که کلی مردم استقبال کردن و باورمون نمیشد...
حالا میگم خدمتتون چه غذاهایی بود(به به)
دو نمونه استانبولی
دو نمونه شامی
دو نمونه الویه با سس گیاهی
آش شعله قلم کار آبادان بدونه گوشت
کنگر کوهی
تره کوهی
خوراک قیمه
سوپ قارچ
و فست فود داشتیم که سوسیس گیاهی - کالباس گیاهی -
فلافل و سمبوسه هندی
جاتون سبز بود...خیلی خوش گذشت...
به شما هم توصیه میکنم که گیاه خوار شین.یا لااقل به کسانی که بیماری های قند - فشار- عروقی دارند این توصیه رو بکنید.
خوش باشین...
 

نوشته شده در دوشنبه 89/1/23ساعت 7:30 صبح توسط رز نظرات ( ) |

خدا یا بشکن این آئینه ها را

که من از دیدن تو آئینه سیرم

مرا روی خوشی از زندگی نیست

ولی از زنده ماندن نا گزیرم

از آن روزیکه دانستم سخن چیست ـــ

همه گفتند: این دختر چه زشت است

کدامین مرد ، او را می پسندد؟

دریغا دختری بی سرنوشت است.

***

چو در آئینه بینم روی خود را

در آید از درم، غم با سپاهی

مرا روز سیاهی دادی ،اما

نبخشیدی به من چشم سیاهی

***

به هر جا پا نهم ، از شومی بخت ـــ

نگاه دلنوازی سوی من نیست

از این دلها که بخشیدی به مردم ـــ

یکی در حلقه گیسوی من نیست

***

مرا دل هست ، اما دلبری نیست

تنم دادی ولی جانم ندادی

بمن حال پریشان دادی، اما ـــ

سر زلف پریشانم ندادی

***

به هر ماه رویان رخ نمودند ـــ

نبردم توشه ای جز شرمساری

خزیدم گوشه ای سر در گریبان

به درگاه تو نالیدم بزاری

***

چو رخ پوشم ز بزم خوب رویان ـــ

همه گویند : که او مردم گریز است

نمیدانند، زین درد گرانبار ـــ

فضای سینه من ناله خیز است

***

به هر جا همگنانم حلقه بستند ـــ

نگینش دختر ی ناز آفرین بود

ز شرم روی نا زیبا در آن جمع ـــ

سر من لحظه ها بر آستین بود

***

چو مادر بیندم در خلوت غم ـــ

ز راه مهربانی مینوازد

ولی چشم غم آلوده اش گواهست

که در اندوه دختر می گدازد

***

ببام آفرینش جغد کورم

که در ویرانه هم ، نا آشنایم

نه آهنگی مرا  ،تا نغمه خوانم ـــ

نه روشن دیده ای ، تا پرگشایم

***

خدایا ! بشکن این آئینه هارا

که من از دیدن آئینه سیرم

مرا روی خوشی از زندگی نیست

ولی از زنده ماندن ناگزیرم

***

خداوندا !خطا گفتم ، ببخشای

تو بر من سینه ای بی کینه دادی

مرا همراه روئی نا خوشایند ـــ

دلی روشنتر از آئینه دادی

***

مرا صورت پرستان خوار دارند ـــ

ولی سیرت پرستان میستایند

به بزم پاکجانان چون نهم پای

در دل را به رویم می گشایند

***

میان سیرت وصورت ،خدایا ! ـــ

دل زیبا به از رخسار زیباست

بپاس سیرت زیبا ، کریما! ـــ

دلم بر زشتی صورت شکیباست.

******************

مهدی سهیلی


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/19ساعت 5:1 صبح توسط رز نظرات ( ) |

دیگرزمان، زمانه  مجنون  نیست

 فرهاد،

در بیستون مراد نمی جوید ،

زیرا  بر آستانه خسرو،

بی تیشه ای به دست کنون سر سپرده است .

در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها،

آن شور عشق

- عشق به شیرین را،

از یاد برده است .

تنهاست گرد باد بیابان،

تنهاست .

و آهوان دشت،

پاکان تشنگان محبت -

چه سالهاست

دیگر سراغ  مجنون،

- آن دلشکسته عاشق محزون رام را -

از باد و از درخت نمی گیرند

زیرا که خاک خیمه ابن سلام  را

خادم ترین و عبدترین خادم

- مجنون دلشکسته محزون است .

در عصر تضاد، عصر شگفتی -

لیلی

- دلاله محبت  مجنون است !!

*****

ای دست من به تیشه توسل جو،

تا داستان کهنه  فرهاد  را،

از خاطرات خفته برانگیزی .

ای اشتیاق مرگ

در من طلوع کن .

من اختتام قصه مجنون  رام  را

اعلام می کنم .

*******

حمید مصدق


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/19ساعت 4:18 صبح توسط رز نظرات ( ) |

در همه عالم کسی به یاد ندارد

نغمه سرایی که یک ترانه بخواند

تنها با یک ترانه در همه ی عمر

نامش اینگونه جاودانه بماند

***

صبح که در شهر، آن ترانه درخشید

نرمی مهتاب داشت، گرمی خورشید

بانگ: هزار‌آفرین! زهرجا بر شد

شور و سروری به جان مردم بخشید

***

نغمه، پیامی ز عشق بود و ز پیکار

مشعل شب های رهروان فداکار

شعله بر افروختن به قله کهسار

بوسه به یاران، امید و وعده به دیدار

***

خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!

شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصید!

هرکس به هرکس رسید نام تو را پرسید

هر که دلی داشت، بوسه داد و ببوسید!

***

یاد تو، در خاطرم همیشه شکفته ست

کودک من، با "مرا ببوس" تو خفته ست

ملت من، با "مرا ببوس" تو بیدار

خاطره ها در ترانه ی تو نهفته ست

***

روی تو را بوسه داده ایم، چه بسیار

خاک تو را بوسه می دهیم، دگر بار

ما همگی " سوی سرنوشت"  روانیم

زود رسیدی! برو، "خدا نگهدار"

***

"هاله" ی مهر است این ترانه، بدانید

بانگ اراده ست این ترانه، بخوانید

بوسه ی او را به چهره ها بنشانید

آتش او را به قله ها برسانید

*****

مشیری


نوشته شده در دوشنبه 89/1/16ساعت 5:26 صبح توسط رز نظرات ( ) |

ای مرغ آفتاب!

زندانی دیار شب جاودانیم

یک روز، از دریچه زندان من بتاب

***

می خواستم به دامن این دشت، چون درخت

بی وحشت از تبر

در دامن نسیم سحر غنچه واکنم

با دست های بر شده تا آسمان پاک

خورشید و خاک و آب و هوا را دعا کنم

گنجشک ها ره شانه ی من نغمه سر دهند

سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند

این دشت خشک غمزده را با صفا کنم

***

ای مرغ آفتاب!

از صد هزار غنچه یکی نیز وا نشد

دست نسیم با تن من آشنا نشد

گنجشک ها دگر نگذاشتند از این دیار

وان برگ های رنگین، پژمرده در غبار

وین دشت خشک غمگین، افسرده بی بهار

***

ای مرغ آفتاب!

با خود مرا ببر به دیاری که همچو باد،

آزاد و شاد پای به هرجا توان نهاد،

گنجشک پر شکسته ی باغ محبتم

تا کی در این بیابان سر زیر پر نهم؟

با خود مرا ببر به چمنزارهای دور

شاید به یک درخت رسم نغمه سر دهم.

من بی قرار و تشنه ی پروازم

تا خود کجا رسم به هر آوازم...

***

اما بگو کجاست؟

آن جا که - زیر بال تو - در عالم وجود

یک دم به کام دل

اشکی توان فشاند

شعری توان سرود؟

******


نوشته شده در دوشنبه 89/1/16ساعت 4:57 صبح توسط رز نظرات ( ) |

<      1   2   3      >

Design By : Pars Skin