سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غم دنیا رو دوشمه....

خدایا                            

 

به من  نگاه کن

 

 

 

 

به درون  قلب من نگاه کن

 

 

 

ببین که آیا من از چیزی غمگین یا نگرانم

 

 

 

ببین که آیا من کار بدی انجام داده ام

 

 

 

به من بیاموز که چگونه تو را  دوست داشته باشیم

 

 

 

 برای هر روز وهمیشه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/2/29ساعت 4:32 صبح توسط رز نظرات ( ) |

یه مدتی هست که دلم هوای شعرای سنتی شجریان و سیما بینا رو کرده و بعد از خوندن یه شعرو ساخت اون آهنگ کوتاهی که با ستارو دفعم داشتم تصمیم گرفتم که حتما کلاس آوازمو تکمیل کنم...

صدای 2 رگه هم خوب چیزیه ها...

نوشت است  از دل سردش رز بیغم: 

دلم سردو سیه گشتست از این نامردمیها....

دل پر رنگ آن ژاله

از آواز طنین انداز آن بی مهر ...

دلم سردو سیه گشتست.

دلا تا کی شوم تنها و بی کس ،

در این قصه که کس با من نماندست ...

دلا محزون شدم از او...

دلا رنجیده شد روح و تن و جانم...

دلم بی تاب مهر گشتست..

ولی کی ؟؟  کو  کنم زاری از این نامردمیها...

نمیدونی وقتی این شعر و گفتم و با سه تارم ریز میزدم و صدامو اوج میدادمو بم میکردمو خلاصه یه صفایی به تارهای صوتیم دادم...چه حس قشنگی بود...

واقعا گاهی خوندن واسه دل غمگین خیلی خوبه..

به خصوص امروز که همش به رضا و بابام فکر کردم!!! 


نوشته شده در چهارشنبه 89/2/29ساعت 4:25 صبح توسط رز نظرات ( ) |

حرفای نگفته ی دلم!!!

بعد از این همه ماجرا ...

بعد از این همه قهری...

مردیمو ندیدیم لبخندی از دنیا...

بعداز اینکه ریحان شوهر کردو تبسم نازم به دنیا اومد 1سال و نیمی میشد که قهر و نازی تو خونه نبودو به قولی همه جیز آروم بود....

امروز بازم دعوا....

آه ه ه ه ه...

نمیدونم از کجا بگم...

شاید مقصر منم که اولین پرده حرمت و بین بابام و خودم پاره کردم که حالا هر کسی از راه برسه بزنه تو پیشونیم!!!

حالا که میخوام دفاع کنم!!!

داستان این بار از جایی شروع شد که رضا خواست خونه بخره و بابام باش مخالف بود!!!

آخه بابا میدونست زن و خانواده ی زن رضا چه تفکری دارند!!

چی بگم!!

فقط اینکه امروز بابام زنگ زد رز بدادم برس....

من: بابا کجایی؟

بابا: خونه بی بی

من: اومدم

ومن کلاس بعداز ظهرمو با یه مرخصی کنسل کردم!

آزانس گرفتم----خونه بی بی--- بابا فریاد میزد میکشمشون----

دیدم عمو امیر و حمید دستاشو گرفتن ----

من: چی شده بابا؟ چی شده   چرا داد میکشی ...واسه قلبت خوب نیست!!!

بابا:   برو رضا رو از خونه مسعود بیار...رز برادرت منو زد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1

بغضی که تو گلوش بود منو نابودم کرد.....

من.....دمه خونه مسعود...رضا بیا پایین...

رضا: ها چیه اومدی طرف اون بابتو بگیری عوضی

من: عوضی خودتی .چرت نگو بیا بریم خونه بی بی   اونجا حرف بزنیم.

رضا رفت به اونا گفت و اومد...

بابام گفت رز رضا منو زد یالا بزنش....

خدایا چکار کنم....این بابامه اون داداشم!!!

امروز بد ترین روز زندگیم بود...

رفتم خونه مسعود ...

طبق معمول مؤدب .....سلام...وقت همگی بخیر...

چه شده؟؟؟

چرا؟؟؟

بعد هم تمام حرفهای مادرم....

از گذشته تا الان...

و مهوش خواهر مسعود ...زن عموی من ....تنها کسی بود که تیرم میبایست به پرش میخورد و خورد!

مهوش معشوقه پدرم که الان 35سالی هست زن برادر پدرم هست و مادرم سالهاست در غصه قصه ی مهوش و رحیم میسوزد...

و من حرفهای مادرم را بی پرده زدم بدون حجب و حیایی...

و من تنها در بین 15 نفر شلیطه ...و وحشی و بد تر از آن برادرم!

ولی کی فکرشو میکنه من تنها باشم!!!

از وقتی که خودمو شناختم نتونستم بی سلاح از خونه برم بیرون...

نه دست بهش نزدم ...

متاسفانه من حرف نمیزنم اما اگر بزنم نه بزرگ میشناسم نه کوچیک و نه ادب.....

هرچی حرف تو دلم بود زدم...

محسن عوضی که ادعا داره من خواهرشم...

عجب!!!!

البته از مادرش باید دفاع میکرد...

خلاصه اینکه...

بابام لج کرد ...

رضا قهر کرد...

و پدرم اسم رضا رو از تو شناسنامش پاک کرد و به همه گفت پسرم مرا زد....

خدا چرا آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

در آخر:

خدایا مارا عاقبت به خیر بگردان

آمین


نوشته شده در چهارشنبه 89/2/29ساعت 4:4 صبح توسط رز نظرات ( ) |

سلام ..

وای بازم آپ نبودم...

اما این بار اومدم با یه دل تنگ ..

واسه تو ...بخدا دلم برات یه ذره شده!!

اما نمیدونم چرا اصلا نمیتونم بات تماس بگیرم!!

شاید چون  با شنیدن صدای معصومت بغض میکنم، شاید هم احساس میکنم مزاحمم ...

گرچه که بارها بهم گفتی اگر مزاحم باشم بهم میگی!!!

این چند روز گیر امتحانهای میان ترم  و تصحیح برگه ها بودم..

اوه یادم میفته  به خودم ...چه خط زشتی!!! چه حرصی میخوردن این معلم ها!!!

گفتم معلم!!

هفته پیش روز و هفته  معلم بودا!!!

قابل تو جه بعضیااااااااا....

به تمام اساتید و معلم های عزیزم با یک دنیا عشق(حتی اونایی که انداختنم) تبریک میگم.

البته من به اونایی که شمارشونو دادشتم اس ام اس دادم!!

خوشحالم که دیدمت هر چند کم بود!

ما به اونم قانع اییم!!

راستی آبادان منطقه آزاد شدا...اوه پسر بیا ببین چه ماشینایی ی ی ی...

و البته موتورهایی ی ی ی

امروز آنت بهم تلید...

آنت یکی از دوستای کارشناسیمه!

میدونی گاهی اصلا به یاد بعضی ها نیستی   ... اما وقتی عکس یا تماسی ازشون میبینی به این نتیجه میرسی که چقدر دلت براشون تنگ شده!!!

مثل من!! دلم واسه همه ی دوستام تنگ شده!!

حتی از اونهایی که ضربه خوردم!!!

سارا...مریم..(هم خونه ایی های عزیزم)البته خیلی اذیتم کردن- گفتم عزیزم چون واقعا دلم براشون تنگ شده-

شنیدم بعضی از دوستام ازدواج کردن ...عقد و نامزد واصل  شیرینیش به اینه که با عزیزاشون وصلت کردن.

یک ازدواج با عشق و علاقه!

آه دایه...پیر شدیم رفت کسی به مون نگفت ننه!!! 

فردا یه قرار مهم با  معاون شهردار دارم!!!

  اوه اوه...

میشناسمش ها

هی گفتن بچسب بش من از ریختش خوشم نیومد!!

پسره خوب پیشرفت کردا!!  حسودم نه؟؟!!!

ای بابا ....

فعلا باید بگم که

همه چی آرومه.....

اینو تقدیم میکنم با تمام احساسم به عزیزم...(صاحب این گلخونه ی کوچیک)

دارم اینو گوش میدم و کمی باش قر میدم و همچنین مینویسم.

دلم برایت تنگ شده!! خ ی ل ی ز ی ا د

مواظب خودت باش.

و در آخر:

الهی به لبهایمان مهری از سکوت زن تا نگوییم آنچه که میشکند قلبهای عاشق را!! و بر قلبهای شکسته مان ، سازی  از صبر الهیت بنواز تا شکیبا باشیم و استوار.

آمین


نوشته شده در جمعه 89/2/24ساعت 6:39 عصر توسط رز نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin